345

ساخت وبلاگ

دارم کتاب مینویسم. به نظرم تا اینجا داره خوب پیش میره.

احتمالا یه مجموعه رمان کوتاهه، که ارگنایز باشه و یهو حجم زیادی نباشه.

اولین تجربه تنها زندگی کردن جالبه. بیشترین مشکل اینه که حوصله ام سر میره و نمیدونم چیکارا بکنم

شرایط زندگیمون تو چند ماه اخیر عوض شده. خودم عوض شدم، علی عوض شده

ولی حس میکنم بیشتر همو دوست داریم :(

همین دیگه فعلا. الکس ترنر، تامینو، شادمهر، هایده

345...
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 26 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 19:09

میرم و میام،تو سرم سناریو میسازمپلن طراحی میکنمپلات پوینتها رو جابجا میکنمچیزها رو از داستان کم و زیاد میکنمفرمت رو تغییر میدمو تهش، سوالی که همیشه باقیه اینه که چه کسی شرور داستان رو میکشه؟گاهی فکر میکنم شاید دیون رو زنده نگه دارم، شاید فراریش بدماما نه اینطوری جواب نمیده. هیچ کاریش نمیشه کرد و کشتنش به نظرم شاعرانه تر و بهتره.سوال بعد که جوابش دائم در حال تغییره، اینه که حکومت میافته دست کی؟فعلا مدی. آگست قطعا علاقه ای به حکومت کردن نداره. مروین به نظر میخواد برگرده سرزمین مادریشممکنه خانواده امرالد بخواد شورش کنه. که خب اگه تامی و مدی رو مچ کنم مشکل حل میشه، اما چطوری این کارو نرم انجام بدم زیبا دربیاد؟بعد دیگه واقعا نمیدونم تو قسمتای رمانتیک چی بنویسم. هر چیزی بخوای بنویسی جزو کلیشه هاست که تو تمام کتابها و فیلمها هست و مخاطب دیگه ازش خسته شده. تازه منم آدم رمانتیک نویسی نیستم، اکسپرس کردن برام سخته.الان نیمه شبهمغزم خسته ست.تازگیا خوابهای روشنتر و واضحتری میبینم که یادمم میمونه. نمیدونم این اثر داستان نوشتنه که مغزم رو تحریک کرده یا متریال مورد مصرف دیگه.کتاب نوشتن کار سختیه. سعی کنید ننویسید 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 24 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 19:09

فکر کنم دارم سرما میخورم و این اصلا خوب نیست.هزارتا کار سر خودم ریختم، تغییرات سر کار، جمعه شیفت سر صبح، کتابم، خیاطی، ورزش، چندتا چندتا مهمون دارم تو یه هفته آینده.شایدم بد نباشه. شاید دیگه بدنم نمیکشه، داره مریضم میکنه که یه کم استراحت کنم.هی میرم و میام و سر زاویه دید به نتیجه نمیرسم. این چیز جدیدی هم نیست، چهار ساله رو این داستانم و شرایط همینهچیزایی که سوم شخص مینویسم تمیزتر و بهترن، اما با اول شخص میتونم پرسنال تر بنویسمنمیدونم. کاش انقدر خوابای هارش نبینم. مردم چطوری از اول یه داستان شروع میکنن به نوشتن و همونطوری فصل به فصل منتشرش میکنن؟چطور فکر نمیکنن ممکنه تغییرش بدن؟ چطور به پلات هول ها فکر نمیکنن؟ عجیبه. اعتماد به نفس بالای نویسنده ها عجیبهبیشتر شبیه حماقت و بی سوادیه 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 23 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 19:09

پری داستانخواب دیدم یه چیزی هست به اسم پری پایان داستان. وقتی داستانتو تموم می‌کنی ظاهر میشه. یه مرد کوچیک و کمی چاق بود شبیه لپرکان، لباسشم سبز بود به نظرم. هی از اینور می‌پرید اونور و تند تند حرف می‌زد. چرا تا قبلش اینو نمی‌دونستم؟ چون تو خواب این اولین بار بود که یه داستانو تموم کرده بودم. واسه همین قبلا ندیده بودمش -_- ۱۴۰۱/۰۹/۱۷ ♥ 12:1♥ Favania ♥ 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 54 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:53

فعلا تو از این مودام که زیاد کار کنمامروز تعطیلم مثلا. پنج ساعت قراره جای همکارام کار کنمکلی کار خونه کردم تا همینجای روز و همزمان که پای سیستمم دارم ناهارم درست می‌کنم. دارم یه لباس می‌دوزم که احتمالا امروز تمومش کنمامید دارم وقت بشه یکی دو ساعتم پای گیم باشم. همراه با کار سریالم ببینمدیروز خیلی خوردم‌. یعنی مدت‌ها بود در این حجم یکجا غذا نخورده بودم. دیروز فقط به هیچی در جهان اهمیت نمی‌دادم و رفتم کلی خوراکی خریدم اومدم یه سریشو خوردم. نات گونا لای، حال داد.دلم می‌خواد بیشتر خیاطی کنم چون به نظر میاد همچینم توش بد نیستم و اگه سخت نگیرم راحته. ولی خب یکسره بشینم پای چرخ کمردرد می‌گیرم، باید کم‌کم انجام بدم. باید بگردم ببینم دیگه چه مدلی هست که راحت و قشنگ باشه. از اینکه اون لباسایی که تو ذهنم می‌خوامو پیدا نمی‌کنم خسته میشم. بدوزم خوشحال‌ترمیه سری جامپ‌سوت و کمیسول و بیلر و این چیزا می‌خواستم، کمیسول رو دارم می‌دوزم، بقیشو ببینم چی می‌کنم. 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 54 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:53

حالم خوب نیست دلم می‌خواد بمیرمکاش یکی میومد منو می‌کشت تمومش می‌کردخسته شدم دیگه هرچی تلاش می‌کنم دارم گند می‌زنمکاش بهم پیام ندن انقدر اه. ریدم تو این کار که ساعتاش معلوم نیست تمام شبانه روز بهت پیام میدن. یه شبو ولم کنید دیگههربار پیام میده ازم ناراضیه تا جواب بدم جمعش کنم یه سال پیر میشمنمی‌تونم تمرکز کنم. اینطوری بیشتر استرس می‌گیرم خراب می‌کنمواقعا برام مهم نیست دیگه ولم کنهر کاری می‌خوام بکنم نمیشه. میگم روزی یه ساعت داستان بنویسم، نمیشه. بازی کنم، نمیشه. خیاطی کنم، نمیشه.چون هشت ساعت که سرکارم، پنج شیش ساعت بخوابم، یکی دو ساعتم کارای خونه و این چیزا. خسته‌ام دیگهباید خودمو سرکار جمع کنم اوضاع رو درست کنموای کاش بهم پیام نده انقدر سوالای مسخره نپرسهکارمم بد باشه یه روزه که نمی‌تونم جمعش کنم باید یه ذره زمان بدهمی‌دونم اونم تقصیری نداره و وظیفشه ‌‌و باید به یکی دیگه جواب بده، می‌دونم حتی هدفش کمک کردنه و احتمالا اونم از دست من خسته میشه انقدر ترکمه‌ام ولی خب الان همه تحت فشاریم و دیگه نمی‌دونم چیکار کنم. کاش بیافتم بمیرم زندگی تموم بشه 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 55 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 18:53

گاهی میام وبلاگ های قدیمی رو میخونم، نوشته های مردم از 10-12 سال پیش رو. جالبه دیدن اینکه چقدر چیزا عوض شده. یک شرایط بی فایده و نامشخصی وجود داره انگار فضاییا ما رو دزدیدن، چون نمیدونستن فعلا باهامون چیکار کنن ما رو به کمای مصنوعی بردن و ما حالا فقط 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 4:37

چند ماهه اینجا ننوشتم؟ بنویسم چون همیشه به خیالم وبلاگها موندنی تر از هر پلتفورم دیگه ای تو سوشال مدیان (میدونم یه بار اینجا رو سرمون خراب شد، ولی اینجا اولینم بوده)این چند ماه عجیب بود. این چند ماه پ 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 1 دی 1399 ساعت: 8:17

چرا اینو یادم رفته بود؟یکی از دلایلی که نمی‌خواستم ارشد بخونم این بود که خیلی متمرکز به یه زمینه شده بودم، حس می‌کردم هیچ چیز دیگه‌ای بلد نیستم و اینجوری پیش برم فرصت یادگیری ندارم. میخواستم کمی بیشتر 345...ادامه مطلب
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 1 دی 1399 ساعت: 8:17

گاهی آدم فقط میخواد یه جمله ای مثل "نگران نباش" یا "همه چیز خوب پیش میره" بشنوه

هیچیو درست میکنه؟ نه

اما دل آدم آروم میگیره، یه کمی

 

+ دیروز تولدم بود. حس خاصی ندارم. یجور بی حسی

انگار افتادم تو یه مایع غلیط و ژله ای آبی رنگ

حس شناور بودن، کمی غرق شدن، حس پر شدن دهن و دماغ و گوش، دنبال راه نجات گشتن، ولی بدون ترس. چون افتادم تو یه استخر پر از بی حسی

+ از این همه تکراری بودن روزا خسته میشم. باید چیزای جالب تری اون بیرون برای کشف باشه

345...
ما را در سایت 345 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fava-k بازدید : 127 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:30